نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

گل همیشه بهارم

با تو و برای تو

دخترکم بسیار به دایره لغاتش وسعت داده کلمه یا حرفی نیست نگوید . امروز در مواجهه با صداهای بلند و تاریکی فعل " ترسیدم " به کار میبرد . زمانی را که خوابش می آمد از واژه " خسته " استفاده کرد . در هنگام صحبت با زن عمو واژه درست و به جای " زن عمو " بکار برد . امروز بسیار شاد شد از دو ساعت زمانی که در استخرش بود . چه میشود کرد دخترم عاشق آب است زمانی را هم به تماشای ماه نشست و واژه " قرص ماه " لحظه یی از لبانش رخت بر نبست . از لحظه لحظه در کنارش بودش شادمانم و با ذره ذره وجودم عاشقش هستم با تک تک سلولهای تنم میگویم دخترک زیبای من شاد باش و لذت ببر از زندگی تا من هم زندگی کنم با تو و برای تو ...
26 مرداد 1392

یسنا

مامان عمه شدم عزیزم منتظر به دنیا اومدن بچه دایی بودیم الان عزیزجون بهم خبر داد که نی نی دایی به دنیا اومده . خیلی خوشحال شدم دوست دارم هرچه زودتر ببینمش . یاد به دنیا اومدن تو افتادم . خاطراتی که برای همیشه در قلبم زنده اند . ندیده دوستت دارم یسنا کوچولو
22 مرداد 1392

سلام

نیکای من بسیار بامزه سلام میکنه و اون لحظه دوست دارم قورتش بدم . خیلی دوست داشتم نیکا این کار رو زود یاد بگیره و خوشحالم از اینکه دخترم من رو خیلی زود به آرزوهایی که در موردش دارم میرسونه . به هم چیز سلام میکنه . درختا ، آسمون ، یا هر چیزی که از دیدنشون ذوق میکنه با یه لحن آمیخته با شیطنت میگه : سیییییییام . ( در این لحظه ابروهاشو داده بالا با کمی لبخند در حالی که کمی صداشو میکشه ) . مدتیه که وقتی کار اشتباهی میکنه ازش میخوام معذرت خواهی کنه تا باهاش آشتی کنم ( گاز میگیره ، یکم هم دست بزن پیدا کرده ) وای دیوونه این لحظه ام وقتی با گردن کج میگه ببشید . در تمام ثانیه هایی هم که با هم قهریم نمیدونم چرا جدیم نمیگیره و همش لبخند رو لبشه فکر ...
22 مرداد 1392

در کنار هم بازی ها

همیشه دوست دارم دور و برمون پر باشه از بچه های کوچیک که نیکا بتونه در کنارشون بازی کنه . هرچند الان نیکا در سنی هست که همکاری و بازی مشترک رو بلد نیست ، در کنار بقیه ولی با خودش بازی میکنه . من هم همیشه از هر فرصتی برای بازی دخترکم استفاده میکنم . امروز با نیکا رفتیم تو حیاط تا بازی کنیم . دخترکم تمام بازی ها و اسباب بازی هایی که توی اتاق داره رو در فضای باز بیشتر ازشون لذت میبره منم یه زیر انداز پهن کردم و بردمش توی حیاط خونه عزیز مرجان . دیدم از توی کوچه صدای بچه ها میاد . همسایه های عزیز اینا بودن اونا می شناختنشون ، صداشون کردم اومدن توی حیاط با تو سرگرم فوتبال و بقیه بازی ها شدن اما بازی مشترکت بیشتر از 5 دقیقه طول نکشید و به تنهایی مش...
21 مرداد 1392

مامان پی پی دارم

یه چند روزی بود که نیکا قبل از اینکه پی پی بکنه قبلش بهم خبر میداد اما من جدی نمیگرفتم همش فکر میکردم که یه یادآوری الکیه . در طی دو روز گذشته هر بار که گفته جیش یا پی پی به واقعیت پیوسته و من از این بابت خوشحالم . همش اعتقاد داشتم هیچ وقت در کنترل ادرار  نباید به بچه فشار آورد و هر وقت موقعش باشه بچه میگه . شاید نیکا تا یک یا دو ماه دیگه هم نتونه به موقع بهم بفهمونه ولی مطمئن هستم دیگه نزدیکه . تا حالا استفاده از لگن رو بهش آموزش ندادم ولی دیگه باید شروع کرد . ماشاالله بچم بزرگ شده و من به آرزوهام نزدیکتر
19 مرداد 1392

ماموریت پدر

باز هم بابا رفت و من و تو تنها شدیم . و چقدر هم بابا موقع رفتن دل نگران بود . دیدن چهره غمگین بابا جون و اینکه چطور بغلت کرده بود و جدا نمیکردت از خودش ، خیلی ناراحتم کرد . اما باید تحمل کرد . از بغل بابات جدا نمیشدی و با کلی گریه و زاری خلاصه بابا رفت تا 60 روز دیگه بیاد . خیلی سفارش کرد مواظبت باشم ، وقتی خسته ام و تو اذیتم کردی سعی کنم سرت داد نکشم و ...  راستش از ماموریت بابا توی عراق خیلی راضی نیستم چون هم دیر به دیر میاد هم اینکه اونجا خیلی شلوغه و امنیتش پایین . امیدوارم هرچه زودتر تموم بشه . بابا جون من و نیکا دوستت داریم و همیشه به یاد هستیم   ...
19 مرداد 1392

دندان آسیاب

اونقدر باهاش بازی کردم و وسط بازی بهش گفتم دهنامون رو باز کنیم ( من و نیکا ) تا تونستم ببینم دندانش در آومده همین طوری که اصلاً نمیذاره ببینم . همین کارهاش باعث شده اصلا تا حالا مسواک زدن جزء برنامه هامون نباشه . مسواک داره ولی اصلاً دوست نداره تو دهنش ببره بیشتر دسته ی مسواک تو دهنشه . من کلاً مادری نیستم که هی با خودم بگم بزرگ میشه خودش یاد میگیره و بیشتر دوست دارم هر چیزی رو سر وقتش یاد بگیره ولی سر مسواک زدن تا حالا نتونستم کاری بکنم و مجبورم بگم : بزرگ بشه یاد میگیره
6 مرداد 1392